جدول جو
جدول جو

معنی مزه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مزه کردن
(شِ کَ مَ دَ)
چشیدن. تطعم. تطعم کردن. و رجوع به چشیدن و تطعم و تطعم کردن شود، خوش طعم و خوش آیند آمدن به ذائقه.
- امثال:
به دهانش زیاد مزه کرده است، از چیزی زیاد خوشش آمده است
لغت نامه دهخدا
مزه کردن
چشیدن، خوش طعم و خوش آیند آمدن به ذائقه
تصویری از مزه کردن
تصویر مزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مزه کردن
چشیدن، تجربه کردن، آزمودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شله کردن
تصویر شله کردن
قصاص کردن، کشتن قاتل به خون خواهی مقتول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچ کردن
تصویر ماچ کردن
بوسیدن، بوسه زدن، بوسه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمله کردن
تصویر حمله کردن
هجوم بردن، یورش بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزا کردن
تصویر غزا کردن
جنگ کردن با کافران در راه خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمز کردن
تصویر غمز کردن
سخن چینی کردن، راز کسی را فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره کردن
تصویر غره کردن
اظهار غرور و فخر فروشی کردن، فریفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقه کردن
تصویر شقه کردن
کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ بَ)
گناه کردن. خطا کردن. عصیان کردن:
از بزه کردنش عجب ماندند
بزه گر زین جنایتش خواندند.
نظامی.
بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی.
سعدی.
و رجوع به بزه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ گُ دَ)
التذاذ. لذت بردن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مزه یافتن. رجوع به مزه یافتن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ دَ)
خلط کردن. مخلوط کردن. ممزوج کردن. در آمیختن. آمیختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ رَهْ نِ / نَ دَ)
بچه کردن. زادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمۀ پسین از جدی و زه کننده اند و بسیاربچه. (التفهیم بیرونی، یادداشت ایضاً).
چون خار و خس قوی شد زه کرد خوک ملعون
در باغ و زو برآمد قومی همه ملاعین.
ناصرخسرو.
و نهصد پیل بودش به روزگار، در جمله پیلی که آن را کذیزاد خواندندی که به ایران زاده بود و این از عجایب بود. ایدر پس هرگز زه نکرده است. (مجمل التواریخ و القصص) ، چله کردن کمان. (ناظم الاطباء) :
به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
به پیش فیلک و زه کرده نیم چرخ به چنگ.
فرخی.
رجوع به زه و زه کردن کمان شود، بارور کردن. باردار کردن. آبستن کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمله کردن
تصویر حمله کردن
حمله آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دو پاره کردن دو پاره کردن: تو مرا با شمشیر شقه می کنی ک آن که مرا شقه کند هنوز به دنیا نیامده است
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن قاتل بعوض مقتول قصاص کردن: شله کردند مرا و پس از آن رفت سوی جهنم آن نادان. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
خوب کردن کاری را نیکوکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
نو کردن، احیا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبه کردن
تصویر دبه کردن
پس از قبول معامله ای بار دیگر افزونی خواستن، دبه در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خله کردن
تصویر خله کردن
خالی کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اله کردن
تصویر اله کردن
چنین و چنان گفتن، لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزا کردن
تصویر جزا کردن
پاداش نیک یا بد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزم کردن
تصویر جزم کردن
استوار و قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رله کردن
تصویر رله کردن
باز پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
طی طریق کردن راه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه کردن
تصویر زه کردن
بارور کردن باردار کردن آبستن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزج کردن
تصویر مزج کردن
مخلوط کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه کردن
تصویر بزه کردن
گناه کردن، خطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه کردن
تصویر ریزه کردن
خرد کردن کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه کردن
تصویر زه کردن
((~. کَ دَ))
آبستن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
انتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
برکنار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ازهم کردن
تصویر ازهم کردن
تشخیص دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمله کردن
تصویر حمله کردن
تازیدن، تاختن
فرهنگ واژه فارسی سره